!

!

....

قرن ها نگاه لبریز از احساس آدمیان را دیدی و شاید متعجب از این لذت .

سده های بسیار شاهد بودی سرخوشی هایمان را آنگاه که نگاهمان در نگاهت گره می خورد.

نمی دانم آیا هیچگاه آینه ای در برابرت نهادند تا تو نیز شاهد باشی این شکوه را ؟! تا تعجب قرن ها حظ آدمیان از تماشایت تو را معلوم گردد؟!

آبی ، گسترده ، عمیق ، باشکوه ، مواج ،...

بی کرانگی ات را  و زیبایی ات را بارها و بارها شنیدی اما شاید هیچگاه به چشم ندیده باشی .

پس از گذشت سالیان ، نه  ، قرن ها شنیدن  ، من ، آدمی ازاین آدم نمایان دو پا ، تو را مجال دیدن خواهم داد .

این آینه در برابر تو ! ببین ! این تویی . توصیفی که قرن ها دیدی اش ، اما نه به چشم ، که به گوش . لذت ببر از این شکوه ، از این وسعت .

نترس ، خودت باش . تو را نیازی نیست به آرایش ، به زیبندگی . تو زیبایی ! و این زیبایی در قالب واژه ها نگنجد. تو فراتری از بی کرانگی ، مواجی و....

ببخش بر ما این توصیفات حقیر را که عاجزیم از وصفی بهتر ، چرا که واژگانی زیباتر نیافریده ایم.

 

    سولماز