!

!

Lailatol Ghadr

Be nazaret emshab bar zakhme farghe Ali begeryam ya darde dele Ali?

Ghamgine bi panahie Zeynab basham ya bi panahie tefle kooche haye edalat?

Azadare shahadate Ali basham ya shohadaye rahe sabze haghighat?

Assalamo alayk ya Mowla.

Eltemase 2a

Peivast: Mamnoon az dooste khoobam Ali ke in Payamak ro vasam ferestad!

تورج در آینه عرفان (3)

بدانید که ...

اصولا زندگی بدون دوربین دیجیتال معنایی ندارد و کسانی که مدام زنجه مویه می کنند که دوربین دیجیتالم کجا بود، از زندگی بویی نبرده اند و ای بسا ارتباط با این افراد منجر به گمراهی و ممانعت از رسیدن به هدف والا (البته نه آن هدفی که عارف بزرگ، جومونگ بن هموسو رحمة الله علیه در پی آن بود) گردد.

توضیح: بنده شخصا، هنوز که هنوز است در حسرت داشتن یک دستگاه دوربین دیجیتال، شب و روز می گذرانم!

داستان یک روز عجیب!

تا حالا شده 3 تا تصادف رو تو یک روز ببینین؟ اونم تو کمتر از یک ساعت؟!

اگه ندیدین، دعا می کنم که ایشالا هیچ وقت نبینین.

اما چشمتون روز بد نبینه، من همین دیروز 3 تا تصادف رو دیدم اونم تو کمتر از یک ساعت!

.

.

.

اولی رو که خودم هم یک سرش بودم، آینه به آینه خوردن ماشین دوستم بود با یک ماشین دیگه که اونجا دوستم مقصر شناخته شد! چون اگه اشتباه نکنم با سرعت 120 کیلومتر در ساعت در حال لایی کشیدن تو یک خیابون پر ترافیک بود! آخرشم سر یکی از همین لایی کشیدن ها آینش گیر کرد به آینه ماشین بقلیشو... بقیه ماجرا!

.

.

.

دومی و سومی رو وقتی دیدم که از تصادف اول فارغ شده بودم و مجبور شدم بقیه مسیرو با اتوبوس بر گردم خونه!

دومین تصادف، انحراف سواری سمند بود که یک راست رفته بود تو چمن های وسط بولوار و اتفاقا یک درخت رو هم از ریشه در آورده بود! مردم هم طبق معمول نزدیک محل حادثه جمع شده بودن و با در آوردن صدا های عجیب از خودشون، در حال قدم زدن روی اعصاب راننده بودن. 

.

.

.

سومی خیلی خیلی دلخراش تر بود، طوری که وقتی بهش فکر می کنم همه اعضا و جوارحم یک جورایی میشن، می پیچن تو هم! دقیقا مثل جمع شدن لب ها بعد از خوردن یک خرمالوی نارس.

اما چه کنم که تا اینجاشو گفنم و نمیشه بقیش رو نگم!

.

.

.

جونم براتون بگه تو این یکی آخریه که به فاصله 3-2 دقیقه بعد از دیدین تصادف دوم اتفاق افتاد، یک پژو پارس همچین ترو تمیز زده بود به یک پسربچه 9-8 ساله!

پسر بیچاره  هم ولو شده بود وسط خیابون و مادرش هم داد و بیداد می کرد که آی پسرمو کشتی و ...

.

.

.

بگذریم، بیشتر از این رو اعصابتون راه نرم، فقط اینو بهتون بگم که دیروز بد ضد حالی خوردم.

.

.

.

هرچند که شاید روزیم این بوده.

تورج در آینه عرفان (2)

بدانید که ...

در این دنیا نابغه ای وجود ندارد.

پیوست: با سپاس از دوست خوبم عرفان جان.

سرافکندگی بزرگ برای تیم ملی والیبال نوجوانان ایران

نمی دونم این چه رسمیه که مجری های ورزشی ما عادت دارن همه چیز رو خوب جلوه بدن، آخه چرا باید بعد از این شکست مفتضحانه بگیم که چیزی از ارزش های تیم ما کم نشده؟

مگر نه اینکه ما دوره گذشته قهرمان جهان شدیم؟

پس منطق من به من میگه که هر عنوانی به غیر از قهرمانی یعنی سرافکندگی، چراکه ما نتونستیم از مقام قهرمانیمون دفاع کنیم!

تازه، این نتیجه (3-2) در صورتی اتفاق افتاده که ما همین تیم صربستان رو در دوره مقدماتی 3-0 شکست داده بودیم !!!

.

.

.

خلاصه حرف برای گفتن زیاده ، اما متأسفانه (برای خودم) و خوشبختانه (برای شماها) دستی برای تایپ کردن ندارم، چراکه از فرط استرس و فشار عصبی آنچنان مشتی به دسته مبل زدم که مچ دست و انگشتام کاملا بی حس بی حس شدن !!!

احتمالا این هم از اثرات منفیه ناسیونالیست بودنه، اگر که از اثرات بیماری روانی نباشه!