!

!

....

قرن ها نگاه لبریز از احساس آدمیان را دیدی و شاید متعجب از این لذت .

سده های بسیار شاهد بودی سرخوشی هایمان را آنگاه که نگاهمان در نگاهت گره می خورد.

نمی دانم آیا هیچگاه آینه ای در برابرت نهادند تا تو نیز شاهد باشی این شکوه را ؟! تا تعجب قرن ها حظ آدمیان از تماشایت تو را معلوم گردد؟!

آبی ، گسترده ، عمیق ، باشکوه ، مواج ،...

بی کرانگی ات را  و زیبایی ات را بارها و بارها شنیدی اما شاید هیچگاه به چشم ندیده باشی .

پس از گذشت سالیان ، نه  ، قرن ها شنیدن  ، من ، آدمی ازاین آدم نمایان دو پا ، تو را مجال دیدن خواهم داد .

این آینه در برابر تو ! ببین ! این تویی . توصیفی که قرن ها دیدی اش ، اما نه به چشم ، که به گوش . لذت ببر از این شکوه ، از این وسعت .

نترس ، خودت باش . تو را نیازی نیست به آرایش ، به زیبندگی . تو زیبایی ! و این زیبایی در قالب واژه ها نگنجد. تو فراتری از بی کرانگی ، مواجی و....

ببخش بر ما این توصیفات حقیر را که عاجزیم از وصفی بهتر ، چرا که واژگانی زیباتر نیافریده ایم.

 

    سولماز                                                                             

دروغ

دروغ و فریب بـــد است، دروغ و فریـب حاکـــمان بدتـــر. 

 

                                           سید محمد خاتمی

مرگ

مرگ ، لحظه ای از نیستی است ، آنی خود می شوی و ..... دیگر هیچ .  

 

                                                                                    سولماز

آوای سکوت !

سکوتت در گوشم طنین انداز گشته است و نوازشم می کند.  

بگو ، با همین زبان ، با همین سکوت . 

 

                                                                سولماز

از حالا تا لحظه مرگت رو مرور کن !!!

شاید گاهی پیش اومده که چشماتو ببندی و برای لحظاتی از این دنیا دل بکنی و فکرت رو پرواز بدی به هر کجا که دوست داری و از این لحظات لذت ببری.

شاید گاهی پیش اومده که ساعت ها خیره خیره به یک نقطه ، پا به یک دنیای دیگه بذاری، دنیایی  پر از سوال ، پر از چرا ، چطور ، کی ، کجا ، آیا ،... .

شاید هجوم این سوالات گیجت کرده باشه . نمیدونم خواستی براشون جوابی پیدا کنی یا ترجیح دادی خیلی ساده از کنارشون رد بشی ؟! انتخاب با خودت . هیچ کس به تو خرده نمی گیره که چرا رد شدی ، مکث نکردی ، چرا فرار کردی. هیچ کس این حق رو از تو نمی گیره . تو آزادی انتخاب کنی . رفتن ، یا موندن و دست و پنجه نرم کردن با این سوالات .

این تمرین فقط برای کسی که می ایسته ، مکث میکنه و ترجیح می ده اونها رو بی جواب نذاره.

 

چشمات رو ببند و به مرگ فکر کن . قراره یک روز اتفاق بیافته . تصور کن همه چیز به تو واگذار شده . این که کی ، کجا و چطور بمیری. انتخاب کن.

.

.

.

 نمیدونم چقدر به خودت فرصت زندگی میدی؟!  یک دقیقه ، یک ساعت ، یک ماه ، یک سال ، شاید هم یک قرن . در این مدت چطور زندگی میکنی؟

مرور کن ، همه ی لحظات رو ، از همین حالا تا بمیری . این لحظات چگونه خواهد بود؟ ( یادت نره که انتخاب با خودت )

.

.

.

 از این دنیا بیا بیرون . ما در دنیایی بودیم که همه چیز به ما سپرده شده بود و ما انتخاب می کردیم.

.

.

.

باز هم چشمات رو ببند . این بار می ریم به دنیایی که انتخاب ها از ما سلب شده و همه چیز به ما تحمیل می شه .

.

.

روپوش سفید پوشیده ، رو یه صندلی  روبروت نشسته . داره یه سری کاغذ رو مدام این رو و اون رو می کنه. ترجیح میده تو چشمات نگاه نکنه . سکوتش طولانی شده . از این که چیزی نمی گه خسته شدی . تا میای اعتراض کنی که حرف بزنه ...

- متاسفانه ... بیماری شما قابل درمان نیست . طی مدت زمان نه چندان طولانی ، از پا درتون میاره ، اما می تونیم...

حرفش رو قطع می کنی . میخوای بدونی تا کی دووم میاری .

ترجیح میده دیرتر به این سوال جواب بده ، تا میاد حرفش رو پی بگیره ، باز می پرسی : تا کی زنده هستم؟

سرش رو می اندازه پایین و آهسته می گه : دو تا سه ماه آینده .

.

.

.

 

الان تو میدونی کی و چطور می میری .اما هنوز یک انتخاب برات مونده . این که چطور زندگی کنی . طی این دو ، سه ماه چطور زندگی می کنی؟

باز هم مرور کن . از حالا تا لحظه ی مرگت رو.   

 

                                                                                    نویسنده : سولماز